دلنوشته های عاشقانه من
دلنوشته های من
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 29 شهريور 1398برچسب:عشق من, توسط ترانه |

این که من میکشم

درد بی تو بودن نیست

تاوان با تو بودن است 

 



تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری هفتم www.pichak.net كليك كنيد


 

 

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 29 شهريور 1391برچسب:, توسط ترانه |

گفتی گل هارو دوست داری

اونارو از شاخه چیدی....

گفتی پرنده رو دوست داری

گرفتی و زندونی قفسش کردی...

گفتی عاشق بارونی

با چتر دویدی زیرش....

حالا می گی به من دل باختی

نباید بترسم؟

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:, توسط ترانه |

نفسهایم بی تو بوی خاکستر سیگار پیرمردی را میدهد که به جوانیه از دست رفته اش می اندیشد. اما نه! انگار در نبودت پیرتر از پیرمردی شده ام که زیر سایه عصایش نشسته و با خدایش...

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:, توسط ترانه |

درد را هـــــــــــــــم از هرطـــــــرف كه بنويــــــــسي درد دارد!! كيا دلشون پردرده؟؟؟

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:, توسط ترانه |

دوست داشتن آنهايي كه دوستمان ميدارند كاربزرگي نيست مهم اين است آنهايي رادوست بداريم كه مارادوست ندارند!

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:, توسط ترانه |

من را تو به راه عشق خواندی ممنون
از بابت عشق دل ستاندی ممنون
حتی به رقيب اگر مرا بفروشی
با من دوسه روز از اينکه ماندی ممنون

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:, توسط ترانه |

گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!
ببرم بخوابانمش!

لحاف را بکشم رویش!

دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!
حتی برایش لالایی بخوانم،
وسط گریه هایش بگویم:
غصه نخور خودم جان!
درست می شود!درست می شود!
اگر هم نشد به جهنم...
تمام می شود...
بالاخره تمام می شود...!!!

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:, توسط ترانه |

گشتم . بسيار گشتم . در نورديدم همه را و بر گشتم .
يک زيرزمين متروک خاک گرفته . هواکشی که می گردد و به صدای نور طنين می دهد.
عاشق در آسمان به دنبال معشوقه می گردد .
پنکه سقفی می چرخد .
گل می رويد.

آب می چرخد و فرو می رود.
راننده تاکسی کرايه ها را جمع می کند .
پيچ می پيچد.
بگريز از احمقانی که گردش ابدی خود را صعود می پندارند و بگذار تا اينان در سقوط ابديشان بچرخند.

بسیار بزرگ و آرام دیدمش...

کنارش که رفتم قیافه اش رو انگار قبلا دیده بودم.... دوست داشتم بیشتر با او آشنا شوم....

به طرفش که رفتم تنهایم گذاشت.... تنهایم گذاشت....

گفتند او رنده کوچک خوشــــــــــــــــــــبختی بود...

صفحه قبل 1 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.